سفارش تبلیغ
صبا ویژن

مس

صفحه خانگی پارسی یار درباره

احترام

    نظر

از روزهای هفته روزهای زوج تا حدود 10 شب خانه نیستیم. یکشنیه و سه شنبه ظهر به بعد بچه می خوابد و شب یک سر می رود.

پنج شنبه و جمعه هم تق و لق هستیم...

تو از دیروز نبودی...

به خاطر صفورا همه ی برنامه هایم به هم ریخت. کل روزم رفت. دست تنها با بچه باید به آن جا بروم. اون هم از ساعت 4.30 که پسرک وسط خوابش است. خودم هم خسته ام. از صبح درگیر مهد بودم. غذا نخورده ام و به شدت ضعف دارم. سید علی هم اصلا حرف گوش نمی دهد.

به خاطر برنامه ی صفورا و ناراحت نشدن سمیرا و مامان برگشتم خانه تا شب با آن ها بروم، فقط به خاطر تو آمدم ... تو و صفورا. (الهام وسیله داشت به من بدهد حالا محمد مجیور است بیاورد... خودم ناهاذم خونه مامان است و ...) تا برسیم خانه ی مامان سیما ساعت حدود 1 شد... صفورا آمده بعد از سلام، شما باید افطاری بدهید... چون قانون را رعایت نکردید...

راستش خییلی بدم آمد...

اولا نمی دانستم

ثانیا صبح سید علی ده  دقه به ده آمد و ده هم رفتیم....

به روی خودم نیاوردم

حالا متن  قانون هم در تلگرام فرستاده.... چقدر متنش آزار دهنده بود... منو سید علی که اکثرا نیستییم...

بحثم سر قانون نیست.. اما هر حرفی جایی و هر نکته زمانی... من به خاطر دل و تو شوهرم اینقدر امروز به خودم سختی دادم که شما بیایی این طوری...

هیچ کاری از کارهای پایان نامه م انجام نشده است...

به شدت خسته ام... دلم تنگ شده است..

باید ناراحت نشوم... باید بتوانم ناراحت نشوم...


نگرانم

    نظر

میرسبحان خیلی برای آینده مان نگرانم

وضعیت تو معلوم نیست

وضعیت من معلوم نیست

وضعیت سید علی معلوم نیست

نه مقاله های من آماده شده نه زبان را شروع کرده ام

نه تو تلاشی برای زبان می کنی...

این ها آزارم می دهد

زندگی مان بر مبنای کاری در هواست که خود تلاشی برای به زمین آوردنش و شدنش نمی کنیم...

من به جهنم

من نگران توام میرسبحانم

کاش می توانستم بهت بگویم برخیز مرد...


خودم نیستم

    نظر

سلام

از خودم خسته ام. برنامه ریزی هایم جواب نمی دهد. کارهایم به شدت ب هم گره خورده. نه پایان نامه م پیش می رود و کارهای رفتن. هیچ کاری نمی کنیم. روز به روز از ایام عمرم را دارم تلف می کنم...

چقدر ضعیف شده ام

با هر تقی می پکم... چرا باید ماجرای مهد کودک این قدر داغونم کند؟ چرا باید اینقدر ضعیف باشم...

چه کنم؟

چطوری خودم را باید جمع کنم... اعصابم نمی کشد. دلم می خواهد برای خودم باشم. ورزش کنم بخورم بخوابم خوش بگذرونم درس بخونم و بی خیال همه چیز...

اما می دونم اشتباه است و بعدا پشیمان می شوم. چه باید بکنم تا توان مضاعفی دوباره پیدا کنم؟ جز این است که باید تو یاری م کنی؟ خدای مهربانم دستانم را بگیر...

لعنت به این پریدی

از حال فعلی م ناراضی م... خیلی ناراضی...

چقدر دلم غصه دارد. برای محمد الهام بابا شوهرم خودم آزاده کارهایم تنهاییم و از همه بشتر برای پسرک نازنینم و شما تو راهی عزیزم...

واقعا گیر کرده ام خدای مهربونم . کمکم کن...

کمکم کن...

مهد سید علی این وسط دقیقا خود قوز بالا قوز است :(

و باید خودم را جلوی میرسبحان محکم نشان دهم ... سخت است... دوست دارم خودم باشم. دوست ندارم نقش بازی کنم. خب کم آورده ام دیگر...


قضاوت

    نظر

سلام

 

خودت رسما میگی من این طوریم

چطوری بگم نیستم و اشتباه می کنی

بعد ناراحت می شوی

حرف نمی زنی

شدی مثل قبل مت

...

گندخورد به روز قشنگ مون

اه


شب تولد

    نظر

دیشب چه شب خوبی بود...

خدا رو شکر

هنوز نتونستم دعا ها رو شروع کنم

رژیم هم امروز شکوندم

انشالله از فردا دوشنبه 25 اردیبهشت با تولد بابا جون